به گزارش نبض بورس، محمدعلی رضایی هنجنی | اگر آرتور میلر در «مرگ یک فروشنده»، فروشنده را به نمادی از شکست رؤیای آمریکایی تبدیل کرد، «گلنگری گلن راس» نسخهای برای دوران مدرن این نگاه است.
دفتر فرسوده فروش املاک در فیلم "گلنگری گلن راس" احتمالاً به یکی از مکانهای بهیادماندنی سینما تبدیل خواهد شد، درست مثل اتاق جنگ در "دکتر استرنجلاو" یا سلول هانیبال لکتر. این دفتر به دو بخش تقسیم شده است: یک قسمت شیشهای که مدیر دفتر در آن زندگی میکند، به همراه کارتهایی با نام افرادی که ممکن است بخواهند املاک بخرند و بقیه دفتر که به میزهای فروشندگان اختصاص داده شده است، کسانی که سعی میکنند روی تلفن ثروتمند و با اعتمادبهنفس به نظر برسند، اما چشمانشان از ناامیدی رنج میبرد.
آنها ساعتبهساعت برای فروش املاکی که هیچکس نمیخواهد بخرد، تماس میگیرند. آنها پولی به دست نمیآورند. بدتر از آن، در آستانه ازدستدادن شغلشان هستند. بلیک (با بازی الک بالدوین)، مدیر باهوش و فریبنده از مرکز شهر، برای ارائه یک سخنرانی مهیج و یک هشدار میرسد. یک مسابقه فروش جدید وجود دارد. جایزه اول یک کادیلاک است. جایزه دوم، یک مجموعه چاقوی استیک. جایزه سوم این است که شما اخراج میشوید: "از اینجا گم شو رفیق، چون داری بیرون میری! ". این فیلم بر اساس نمایشنامهای از دیوید ممت ساخته شده است که زمانی به طور خلاصه در چنین فضایی کار میکرد. او نحوه صحبت این افراد را میداند و اصطلاحات آنها را به نسخهای از زبان شخصی خود تبدیل میکند، جایی که فحشهای روتین و ناامیدی گفتار روزمره به یک موسیقی غمانگیز تبدیل میشود. مبارزه آنها نوعی از نجیبزادگی به خود میگیرد.
برای مثال به شلی “ماشین” لِوین (با بازی جک لمون) نگاه کنید. او زمانی یک فروشنده ماهر بود و ماهبهماه برنده قرعهکشی دفتر میشد. حالا او اصلاً فروشی ندارد و همسرش در بیمارستان است. شنیدن دروغهای او در مورد اینکه چطور اگر این «فرصت فوقالعاده» را با کسی تقسیم نکند احساس بدی پیدا میکند، دلسوزانه است. لمون در این فیلم صحنهای دارد که بهترین بازیای است که تابهحال انجام داده است. او به سراغ مردی میرود که قصد خرید املاک ندارد. مرد این را میداند، ما میدانیم، لمون هم میداند، اما لمون همچنان تلاش میکند و بیتوجه به بیقراری فزاینده مرد برای بیرونکردن او از خانهاش، اصرار میکند. در این صحنه مرز باریکی بین فریب و فروپاشی روانی، بین خوشحالی مصنوعی لمون و احتمال اینکه او همانجا روی قالیچه مرد از پا دربیاید و تمام امیدش را از دست بدهد، وجود دارد.
فروشندگان دیگر همگی بازیگران خوبی هستند که دیالوگهای ممت را هفتهها تمرین کردهاند تا در حین کار روی شخصیتها، با آهنگ کلمات آشنا شوند. کوین اسپیسی مدیر دفتر است، بیاحساس و سرد که طبق قوانین بازی میکند. فروشندگان را آل پاچینو، اد هریس، آلن آرکین و لمون بازی میکنند. همه آنها در مراحل مختلف فروپاشی روحی قرار دارند. دوئتی بین هریس و آرکین وجود دارد که یکی از بهترین آثاری است که ممت نوشته است. آنها در مورد «سرنخهای خوبِ» تقریباً افسانهای که اسپیسی ظاهراً در دفترش قفل کرده است، گمانهزنی میکنند. چه میشود اگر کسی به دفتر نفوذ کند و سرنخها را بدزدد؟ هریس و آرکین در مورد آن بحث میکنند، هیچکدام به طور کامل حرفی که در ذهنشان است را به زبان نمیآورند.
دوئتهای دیگری هم وجود دارد. لمون و اسپیسی صحنهای در یک ماشین، زیر باران دارند که در آن لمون سعی میکند سرنخها را از اسپیسی بخرد و پاچینو و جاناتان پرایس که نقش یک مشتری احتمالی را بازی میکند، صحنه استادانهای در یک کابین رستوران دارند که در آن پاچینو با بازی روی تمایلات عجیبی که حس میکند در پرایس وجود دارد، زیرکانه سعی میکند او را به خرید ترغیب کند.
آرتور میلر در «مرگ یک فروشنده»، فروشنده را به نمادی از شکست رؤیای آمریکایی تبدیل کرد. در نمایشنامه میلر، ویلی لومان با یک لبخند و واکس کفش بهتنهایی به آن بیرون رفته بود. «گلنگری گلن راس» نسخهای برای دوران مدرن است.
این فیلم که در دوران خوب دهه ۸۰ روی صحنه رفت و در دوران سخت دهه ۹۰ فیلمبرداری شد، نوع جدیدی از فروشندگی آمریکایی را به نمایش میگذارد که حول دفاتر و شرکتها سازماندهی شده است. دیگر خبری از فروشندههای خوداشتغالی که درببهدرب میروند نیست. اکنون تلاش انفرادی با کار گروهی جایگزین شده است. دفتر فرسوده املاک شیکاگو که زیر خطوط قطار شهری قرار گرفته، میتواند نماینده هر سازمان یقهسفید باشد که در آن مردان میانسال ناگهان با بیکاری احتمالاً دائمی روبرو میشوند.
بااینحال، نباید فراموش کنم که به طنز فیلم اشاره کنم. دیالوگهای ممت منطق و ریتمی خاص دارند که به افراد اجازه میدهد با جملاتی به پایان برسند که ما هرگز نمیتوانستیم تصور کنیم. انرژی فوقالعادهای در آن وجود دارد. میتوانید شادی بازیگران را ببینید که بعد از تحمل فیلمهایی با دیالوگهای سطحی که فقط برای پیشبرد داستان کار میکردند، حالا تمام توانشان را روی این دیالوگهای عالی گذاشتهاند. فیلم توسط جیمز فولی («از فاصله نزدیک») کارگردانی شده است که حس زمانبندی و دوربین او به برجستهکردن طنز کمک میکند. یک خط از دیالوگ با تصویری از واکنش کسی تمام میشود که بازتابدهنده واکنش خود ماست - غافلگیر شده، متحیر، شاید کمی حیرتزده، اما سرگرم از نیش خشم و خودخواهی موجود در کلمات. همه اینها در حالی اتفاق میافتد که هیچکس املاکی نمیخرد، باران میبارد و قطار شهری با غرشی شبیه قطار مرموزی به مقصد جهنم، از بالای سرشان رد میشود.
میتوانید این فیلم را از اینجا و با دوبله فارسی تماشا کنید.