به گزارش نبض بورس، محمدعلی رضایی هنجنی | «والاستریت» فیلمی است درباره جاهطلبی سیریناپذیر؛ اثری که هر کنجکاوی باید آن را ببیند. چه آنها که در پی دانستن سازوکار والاستریت هستند و چه آنهایی که میخواهند بحران مالی ۲۰۰۸ را ریشهیابی کنند!
فیلمی درباره جاهطلبی سیریناپذیر! سؤالی که پسر جوان مدام از غولِ ثروتمند و معاملهگر کارکشته والاستریت میپرسد این است: چقدر پول میخواهی؟ از چه مقدار ثروت راضی میشوی؟ به نظر میرسد معاملهگر سخت فکر میکند، اما جواب این است که او نمیداند. او حتی مطمئن نیست که چطور به این سؤال فکر کند. تمام روز را صرف میکند تا به هر قیمتی که شده پول بیشتری به جیب بزند، با خوشحالی قوانین را زیر پا میگذارد تا میلیونها دلار بیشتر به دست آورد، اما به طرز عجیبی مفهوم "کافیبودن" برای او دستنیافتنی است. او درست مثل تمام قماربازها، شاید اصلاً به پول علاقه نداشته باشد، بلکه به هیجان معامله معتاد است. گویا پول فقط راهی برای ثبت امتیاز است.
این سرمایهدار یک شکارچی، یک چپاولگر شرکتی و یک کوسه والاستریت است. اسمش گوردون گکو است که بیشک نامش از مارمولکی گرفته شده که از حشرات تغذیه میکند و وقتی گیر میافتد دم خودش را جا میگذارد. مایکل داگلاس نقش او را در فیلم «والاستریت» ساختهٔ الیور استون بازی میکند. گکو در دفتر کارش در طبقهٔ بالای آسمانخراش بیوقفه قدم میزند، سیگار روشن میکند، خاموشش میکند، قیمت سهام را روی ردیفی از کامپیوترها چک میکند، و با صدای بلند از طریق بلندگو سفارش خریدوفروش میدهد. او در زندگی شخصیاش هر چیزی که ممکن است بخواهد دارد - همسر، خانواده، عمارت، استخر، لیموزین، اشیای هنری گرانبها - و همهٔ اینها فقط امتیازهای اضافی روی تابلوی امتیاز هستند. او دوست دارد برنده باشد.
پسر جوان یک کارگزار برای یک شرکت درجهدو در والاستریت است. او با تلفن کار میکند، مشتریهای جدید جذب میکند، توصیههای دستدوم ارائه میدهد، خریدوفروش میکند و رؤیاپردازی. او با عصبانیت به تلفن که مشتریای بهتازگی از آن برای ضرر دادن ۷۰۰۰ دلاری به او استفاده کرده، نگاه میکند و میگوید: «برای یکبار هم که شده دوست دارم اون طرف خط باشم.» گکو قهرمان اوست. او میخواهد به او سهام بفروشد، وارد حلقهٔ او شود، شبیه او باشد. هر روز به مدت ۳۹ روز، با دفتر گکو برای قرار ملاقات تماس میگیرد. در روز چهلم، یعنی تولد گکو، با یک جعبه سیگار هاوانای داویدوف از لندن ظاهر میشود، و گکو به او وقت ملاقات میدهد. شاید گکو چیزی را در او ببیند که برایش آشناست. اسم پسر جوان باد فاکس (با بازی چارلی شین) است و از یک خانوادهٔ طبقهٔ کارگر میآید. پدرش (با بازی مارتین شین) یک مکانیک هواپیما و رهبر اتحادیهٔ کارگری است. خود گکو هم به دانشگاهی ارزانقیمت رفته است. فاکس جوان برای اینکه گکو را تحتتأثیر قرار دهد، اطلاعات محرمانهای را که از پدرش به دست آورده، به او منتقل میکند. گکو از این معامله پول خوبی به جیب میزند و حسابی برای فاکس نوشابه باز میکند. او همچنین از او میخواهد اطلاعات محرمانهٔ بیشتری به دست بیاورد و از یک رقیب جاسوسی کند. فاکس اعتراض میکند که از او خواسته شده کاری غیرقانونی انجام دهد. شاید «اعتراض» کلمه خیلی درستی نباشد؛ او فقط «تذکر میدهد».
گکو آدمش را خوب میشناسد. فاکس آنقدر تشنهی پول درآوردن است که حاضر است هر کاری بکند. گکو به او قول مزایا - مزایای کلان - میدهد و آنها سر موقع هم تحویل داده میشوند. یکی از این مزایا یک طراح داخلی قدبلند و بور (با بازی داریل هانا) است که آپارتمان گرانقیمت و نوساز فاکس را تزئین میکند. رویکرد بصری فیلم بسیار دقیق است: هرگز به ما اجازه داده نمیشود در شکوه این محیط جدید غرق شویم. آپارتمان هرگز به طور کامل دیده نمیشود، هرگز فضایی برای آرامش در آن وجود ندارد. برای یک معاملهگر، تجارت و هیجان آن از داراییهای مادی مهمتر است. از هر قماربازی بپرسید همین را میگوید.
«والاستریت» ساختهٔ استون نقدی تندوتیز بر ذهنیت تجارت سرمایهداری است و بدیهی است که در زمانی اکران میشود (1987) که جامعهٔ مالی به طور ویژهای آسیبپذیر است، اما اگر با عینک اکنون آن را تماشا کنید در شگرف خواهید ماند که این اثر چطور دههها قبل، از بروز بحرانی چون رکود بزرگ سال 2008 هشدار میدهد. این فیلم استدلال میکند که سرمایهگذاران خردهپا اغلب فریب میخورند و سودهای کلان بازار توسط افرادی مثل گکو به جیب زده میشود، کسانی که ناگهان ظاهر میشوند و کل شرکتها را از چنگ سهامدارانشان درمیآورند. کاری که گکوها انجام میدهند غیراخلاقی و غیرقانونی است، اما آنها با یک سری جملات تکراری سعی در توجیه خود دارند: «کسی ضرر نمیکند.»، «همه این کار را میکنند.»، «در این معامله برای همه سودی هست.»، «جز ما چه کسی میداند؟»
فیلم یک ساختار داستانی سنتی دارد: پسر جوان و جاهطلب تحتتأثیر مرد موفق مسنتر قرار میگیرد، فریب او را میخورد، توسط او خیانت میبیند، و سپس سعی میکند بازی را به هم بزند. جزئیات واقعی داستان به اندازهٔ تغییراتی که در شخصیتها میبینیم اهمیت ندارند. کمتر شخصیتی در فیلمهای اخیر به اندازهٔ گکو بیاحساس و بیرحم بوده یا قانعکنندهتر به نظر میرسیده است. فاکس در مقایسه با او، آدمی بیتجربه است.
برجستهترین دستاورد استون در این فیلم این است که به تمام معاملات و زد و بندهای مالی پیچیده میپردازد و قانعکننده هم میپردازد، اما درعینحال همواره آن را قابل درک ارائه میدهد تا بیننده عادی نیز آن را دریابد. هرکسی میتواند فیلم را دنبال کند، چرا که جزئیات دستکاری سهام از طریق لایههای شفاف حرص و طمع فیلتر شدهاند. بیشتر مواقع میدانیم چه اتفاقی در حال رخدادن است و تمام مدت دلیل آن را هم درک میکنیم.
هرچند قانونشکنیهای گکو قطعاً با مخالفت اکثر اهالی والاستریت روبرو میشود، اما نظام ارزشی کلی او مورد تشویق قرار میگیرد. کلید قضیه این است که بتوان بدون زیر پا گذاشتن قانون، به ثروت او دست پیدا کرد. در این فیلم به سرمایهدارانی که چنین کاری از آنها برمیآید، مانند دونالد ترامپ، به عنوان نامزدهای بالقوهی ریاست جمهوری اشاره میشود و ترامپ در اتوبیوگرافیاش به سادگی بیان میکند که دیگر چندان به پول علاقهمند نیست. او بیشتر با چالش یک معامله و میل به برنده شدن انگیزه پیدا میکند. صراحت او تازگیبخش است، اما کلید خواندن آن جمله این است که تنها به دو چیز یعنی پول از یک طرف و برنده شدن از طرف دیگر اشاره دارد. هیچ اشارهای به خلق کالا و خدمات، به تولید محصولات، به سرمایهگذاری در زیرساختهای فیزیکی نمیشود.
آنچه دربارهی «والاستریت» گیجکننده است این است که هدف اصلی فیلم مجرمهای والاستریت که قانون را زیر پا میگذارند نیست. هدف استون، نظام ارزشیای است که سود و ثروت و معامله را بالاتر از هر چیز دیگری قرار میدهد. فیلم او حملهای است به فضایی از رقابت مالی چنان وحشیانهای که در آن اخلاق به سادگی مذموم و بیربط است و قوانین هم چیزی شبیه داور در کشتی کج هستند: صرفا بخشی از نمایش.
میتوانید از اینجا این فیلم را تماشا کنید.