به گزارش نبض بورس، محمدعلی رضایی هنجنی | فیلم سینمایی Margin Call یا در اصطلاح مالی "فراخوانی اعتبار" اتفاقات یک بانک مهم سرمایهگذاری را در بازه ۳۶ ساعته نمایش میدهد. این اتفاقات در سال ۲۰۰۸ در بحبوحه بحران مالی آمریکا رخ میدهد. کارگردان این فیلم، جی. سی. چاندور، در تمام فیلم سعی کرده این بحران مالی و تصمیماتی که مدیران و اعضای شرکت در مواجه با آن اتخاذ میکنند را به شکل خوبی به تصویر بکشد.
میتوان فیلم سینمایی مارجین کال را یک فیلم بسیار عالی از جهت شناخت سیاستگذاری مالی و نظام سرمایهداری دانست. این فیلم واقعیت رفتاری و برخوردی سازمانها در زمان رخداد حوادث را بهخوبی نشان میدهد. همچنین کارگردان مارجین کال این واقعیت که شرکتهای بزرگ برای جلوگیری از ضرر خود، حاضر به انجام هر کاری؛ مانند فروش سهام، تعدیلنیرو یا کنارگذاشتن مباحث اخلاقی هستند را برای مخاطب تشریح میکند.
این فیلم میتواند بهخوبی برخی از مباحث مالی و اقتصادی را به مخاطب خودآموزش دهد. گفتنی است فیلم سینمایی مارجین کال توانست در همان سال انتشار، نامزد بهترین فیلمنامه غیر اقتباسی از جشنواره اسکار شود.
باید فیلم سینمایی مارجین کال را ببینید تا والاستریت را بهتر درک کنید!
این فیلم آخرین شب خوشگذرانی در والاستریت را به تصویر میکشد، درحالیکه یک قطعیت مرگبار در میان مدیران یک شرکت سرمایهگذاری در حال بالارفتن از نردبان سازمانی است: سفتهبازی فاجعهآمیز در بازار وام مسکن منجر به فروپاشی شرکت میشود. جهان هنوز هم آن روزها را در تابستان ۲۰۰۸، در جریان کمپین اوباما - مککین به یاد میآورد، زمانی که به نظر میرسید آمریکا غرق در رفاه است و بازار سهام در حال ثبت رکوردهای جدید است. بعد از آن بود که شرکتی پس از شرکت دیگر مجبور به اعلام ورشکستگی شدند، ساختار اقتصادی کشور در خطر قرار گرفت و کنگره مجبور به پرداخت کمکهای مالی هنگفت شد.
«مارجین کال» از یک روز در یک شرکت سرمایهگذاری ناشناس آغاز میشود که مطمئناً باید از آنچه در پیش است باخبر باشد، زیرا ۸۰ درصد از نیروی کار اخراج میشوند. یکی از قربانیان اریک (با بازی استنلی توچی)، تحلیلگر ارشد ریسک است که مانند بسیاری از همکارانش نمیتوانست ببیند که بازار املاک و مستغلات مانند یک خانهٔ کاغذی ساخته شده است. اگرچه کارگردان و نویسندهٔ فیلم، جیسی چاندور، با اکثر شخصیتهای فیلم همدردی دارد، اما مهم است به یاد داشته باشیم که همهٔ آنها احساس میکردند مجبورند با معاملاتی که چنین سود و پاداش هنگفتی برای شرکتهایشان به ارمغان میآورد، همراهی کنند.
اریک در حال خروج از شرکت، یک فلش مموری به پیتر (با بازی زکری کینتو)، تحلیلگر جوانتری که اخراج نشده است، میدهد. اطلاعاتی روی آن وجود دارد که او را آشفته میکند و حق هم دارد. درحالیکه دفتر خالی است و بازماندگان برای جشن نگرفتن اخراجشان شادی میکنند، پیتر متوجه میشود که شرکت و بازار به طور واضح در آستانهٔ فروپاشی قرار دارند. او با سرپرست خود، ویل (با بازی پل بتانی) تماس میگیرد که با یک نگاه موضوع را جدی گرفته و با رئیس خود، سم (با بازی کوین اسپیسی) تماس میگیرد. افراد دیگری نیز برای یک جلسهٔ اضطراری تمام شب فراخوانده میشوند تا اینکه در سحرگاه، یک بالگرد جان تولد (با بازی جرمی آیرونز)، مدیرعامل شرکت را میآورد.
برای دنبالکردن این فیلم نیازی به درک عمیق از بازارها ندارید. جان یک فرد بریتانیایی خونسرد و باوقار است که دوست دارد حرفهایی مانند «با زبان ساده با من صحبت کنید» بزند، زیرا شغل او مدیریت شرکت را میطلبد، نه لزوماً درک کسبوکار آن را. در واقع، همانطور که اکنون میدانیم، یک فارغالتحصیل جوان دانشگاهی هم میتوانست به ترازنامهها نگاه کند و بهوضوح ببیند که والاستریت محکوم به شکست است.
این بر عهدهٔ جان است که درخواست «مارجین کال» بزند، یا به عبارت دیگر، به شرکت خود دستور دهد تا قبل از اینکه خبر بیارزش بودن داراییهای بیارزش آنها پخش شود، شروع به فروش آنها کند – یا به عبارتی اساساً به مشتریان خود خیانت کند. اکنون ثابت شده است که برخی از شرکتها صندوقهای ریسکی ایجاد کردهاند که برای شکست طراحی شدهاند، بنابراین میتوانستند با شرطبندی علیه آنها پول دربیاورند. آنها این صندوقها را با علم به بیارزش بودن به مشتریان خود فروختند.
فکر میکنم فیلم دربارهٔ این است که شخصیتها فقط به منافع شرکتهایشان اهمیت میدهند. هیچ دغدغهای نسبت به منافع عمومی وجود ندارد. شرکتها بیاخلاق هستند و تنها برای بقای و موفقیت خود تلاش میکنند، حتی به قیمت نابودی انسانها. این همان چیزی است که معترضان جنبش «والاستریت را اشغال کنید» از آن عصبانی هستند: آنها مخالف سرمایهداری نیستند، بلکه با فریبکاری و حرص والاستریت مشکل دارند.
این فیلم از بازیگران فوقالعادهای بهره میبرد که میتوانند اصطلاحات مالی را به دیالوگهای جذاب تبدیل کنند. همچنین آنها بهخوبی عظمت اتفاقی که در حال رخدادن است را نشان میدهند: شرکت و زندگیشان در حال بیمعنی شدن است. این سناریو در پاییز ۲۰۰۸ در بسیاری از مؤسسات والاستریت اجرا شد و اصلاحات اساسی مالی همچنان با مخالفت روبرو است.
هیچ شرکتی به طور خاص نامبرده نمیشود، اما به نظر نمیرسد اسم شخصیت جرمی آیرونز، «جان تولد»، شبیه «ریچارد فولد»، مدیرعامل لِمون برادرز باشد که با ورشکسته کردن شرکتش، پاداشهای کلانی دریافت کرد...
آیرونز در این نقش بسیار زیرکانه عمل میکند، مردی که میداند ثبات مالی خودش غیرقابلانکار است، شغلش را بهعنوان یک فعالیت غیراخلاقی در نظر میگیرد و با اهمیتندادن به مردم به بالاترین جایگاه در آن رسیده است. یک مدیرعامل عالی شرکت باید بیرحم باشد. همچنین بازی کوین اسپیسی را تحسین میکنم که با تمام وجود، هوش تیزبینانهای را نشان میدهد و دمی مور در نقش یک مدیر ارشد که درست به زیر سقف شیشهای رسیده و میداند که در همانجا باقی خواهد ماند.
فضای فیزیکی فیلم هم تاثیرگذار است. همه چیز از شیشه، فولاد و تشریفات اداری، ماشینهای لوکس مشکی و مزایای مدیران و سبک زندگی تجملی تأمین میشود، ساخته شده است. یکی از شخصیتها یک سگ بیمار دارد. در کل فیلم، سگ تنها موجودی است که همه دوستش دارند!
تماشای این فیلم را به کنجکاوان بحران مالی ۲۰۰۸ توصیه میکنیم.
از اینجا میتوانید فیلم را تماشا کنید.