به گزارش نبض بورس، کامین خیریان | توجه بیش از حد به نوسانات شاخص کل موجب شده است که این شاخص دچار فریب و خطا و دور شدن از هدف اصلی که برای آن طراحی شده است شود. در حال حاضر نیز چنانچه شاخص کل را مبنا و ملاک موفقیت مدیران سازمان بورس بدانیم دچار خطا خواهیم شد و خواسته یا ناخواسته میزان افزایش یا کاهش شاخص کل را با هدف اصلی ایجادی آن اشتباه گرفته ایم و این تورش را به مدیران کنونی و آتی سازمان بورس نیز انتقال خواهیم داد و به آنان چنین القا خواهیم کرد که میزان موفقیت و ملاک سنجش شایستگی و لیاقت شما اهداف و چشم اندازهای تعریف شده برای سازمان بورس نخواهد بود بلکه صرفا عدد شاخص این مهم را نشان خواهد داد، لذا هر مدیری برای حفظ سمت و نشان دادن میزان شایستگی و لیاقت خود به جای رفع ایرادات سیستم های آنلاین و مشکلاتی که سهامداران با آن دست به گریبان هستند و همچنین پیشبرد اهداف سازمان بورس، تمام توان خود را معطوف بر کنترل و دستکاری نوسانات شاخص کل خواهد نمود.
زمانی که دلایل اصلی ایجاد شاخص کل به دست فراموشی سپرده شود، میزان افزایش و کاهش شاخص کل کم کم رنگ و لعاب دیگری به خود خواهد گرفت (کما اینکه الان نیز به همین سو حرکت کرده ایم) و چنانچه به مقیاس و معیار تشخیص صلاحیت و کارایی مدیران تبدیل گردد نوعی خطا رخ خواهد داد که مطابق آن تغییرات شاخص کل دیگر شرح حالی از وضعیت واقعی و حال و روز، سهام و سهامداران نخواهد بود.
در این حالت شاخص کل خود به یک “هدف”، مطلق تبدیل میگردد و استفاده کننده گان و تحلیل گران را دچار خطا در تحلیل، و برآوردهای آنان را غیر عقلانی بی ثمر خواهد ساخت.
آرتور گودهارت یک حقوق دان و وکیل آمریکاییالاصل بود. که از سال ۱۹۳۱ تا ۱۹۵۱، به مدت بیست سال صاحب کرسی استاد علم حقوق و عضو هیئت علمی کالج دانشگاه آکسفورد دانشگاه آکسفورد بود که در ابتدا در انتقاد به سیاستهای پولی دولت مارگارت تاچر نخستوزیر بریتانیا در مقاله ای چنین عنوان نمود:
هرگونه نظم آماری مشاهده شده در صورتی که با هدف کنترل، تحت فشار قرار گیرد، مستعد فروریختن خواهد بود.
این مفهوم در حال حاضر نیز در بسیاری از حوزههای اقتصادی کاربرد دارد. به زبان ساده:
وقتی یک شاخص اندازه گیری خود به یک "هدف" تبدیل شود، دیگر شاخص خوبی نخواهد بود.
در واقع زمانیکه اهداف و سیاست های خاصی را تعیین می کنیم، افراد تلاش خواهند کرد که رفتار خود را برمبنای این اهداف و سیاست ها، بهینه کنند و دیگر به نتایج و سایر جنبه های آن توجهی نخواهند کرد. این مسئله و این نوع نگرش به شاخص ها می تواند مشکلات فراوانی را به بار آورد، این خطا علاوه بر اینکه ما را از رسیدن به اهداف و شاخص های عملکردی موردنظر دور خواهد کرد بلکه ممکن است منتج به خطاهای تحلیلی فراوانی گردد.
یکی از مثالهای مشهور در خصوص قانون گودهارت را می توان در کارخانه میخ سازی اتحادیه جماهیر شوروی دید. هدف برنامه ریزان مرکزی این بود که عملکرد کارخانه را بهبود ببخشند. آن ها در ابتدا تولید تعداد میخ بیشتر در روز را مبنا قرار دادند. بنابراین، کارگران برای رسیدن به این هدف، میلیون ها میخ کوچک و بی مصرف تولید کردند، اما وقتی هدف تغییر کرد و تولید میخ با وزن بیشتر مدنظر قرار گرفت، کارگران میخ های بزرگ و سنگین تری را تولید کردند.
در سیستم آموزشی نیز می توان اثر این قانون را حس کرد. وقتی «گرفتن بهترین نمره» به عنوان تنها هدف در مدارس تعریف می شود، دیگر یادگیری به آن صورت مفهوم پیدا نمی کند. تمرکز بر نمره در دبیرستان نیز ادامه دارد. در این دوره، ما مطالب و مجموعه زیادی از اطلاعات را به مغز خود وارد می کنیم که خیلی از آن ها بعدها فراموش می شوند. این استراتژی در تناقض با فرآیند کلی آموزش است، چراکه به یادگیری مفاهیم توجهی نمی شود.
زمانیکه شاخص کل چیستی و دلیل ایجادی واقعی خود را از دست بدهد به مانند الان دیگر قابل اعتماد نخواهد بود و صرفا نشان دهنده میزان قدرت و اراده دولت مردان در جهت وارونه نشان دادن وضعیت نامطلوب بورس و سهامداران به شکلی مطلوب در جامعه و نزد افکار عمومی شود.
این نحوه شاخص سازی مثل این است وقتی اتاق خیلی گرم می شود، راه حل مشکل را در دستکاری دماسنج بینیم. این مثالی بسیار واضح از وضعیت کنونی سهامداران هست، البته که نتیجهبخش نیست. اگر شما دماسنج را بشکنید، این کار نه اتاق را خنک تر میکند، نه موجب جبران زیان سهامداران میشود. فقط به ساده ترین شکل ممکن نشانه های افزایش دما را پنهان کرده ایم.
هیچ گاه شاخص سازی موجب کاهش دمای هوا نخواهد شد و در اصل موضوع که در حال پخته شدن هستیم توفیری ایجاد نخواهد شد.
در واقع هرگونه نظم آماری در صورتی که با هدف کنترل، تحت فشار قرار گیرد، مستعد فروریختن خواهد بود.
هر گاه مدیریت بجای اینکه اهداف طراحی شاخص کل را به صورت واضح و بدون ابهام و تبصره تعریف نماید، صرفا بر نوسانات جهت دار آن تمرکز و تاکید داشته باشد، مشخصا افراد ذینفع و کسانی که سمت و پست آنها به این نوسانات گره خورده است تلاش خود را در جهت مناسب نشان دادن وضعیت آن به کار می بندند و اهداف اصلی طراحی شاخص کل به حاشیه رانده خواهد شد و چه بسا به طور کامل به فراموشی سپرده شود. نحوه شاخص سازی و برخورد مسولین و مدیران سازمان بورس تا کنون بیان گر این موضوع بوده است که بجای درنظرگرفتن اثرات و جنبههای منفی این کار، صرفا برروی برآورده کردن انتظارات مقامات بالاتر و بزک کردن شاخص کل متمرکز شده اند.
این اتفاقات صرفا به هدر رفتن زمان و انرژی ختم نمیشود و منتج به زیانهای جبران ناپذیری خواهد شد. که اولین و مهمترین مورد آن می توان به از دست رفتن اعتماد سهامداران اشاره نمود.